قبل از آنکه بحث تفسیر را شروع کنم چند نکته را به عنوان مقدمه بیان میکنم:
اهمیت تفسیر از اهمیت قرآن سرچشمه میگیرد. قرآن کتابی است که در تاریخ بشریت نظیر ندارد، هر چند این مطلب از نظر ما مسلمانان مسلم است و نیازی به استدلال ندارد ولی ما میخواهیم مطالبی را در اینجا بیاوریم که همه حتی ناباوران و غیر مسلمانان را به تفکر وادار کند.
تردیدی نیست که قرآن به زبان مردی جاری شد که هیچگاه درس نخوانده و مکتب نرفته بود، و الفبا را هم تا چهل سالگی نمیشناخت.او در نقطهای از جهان میزیست که درس خواندن حتی به شکل کاملا ابتدائیش جنبه استثنائی داشت و جز افراد بسیار نادر هیچکس را به آن دسترسی نبود.اما پس از گذشتن چهل سال از عمر شریفش یک مرتبه شروع بخواندن آیات و سورههایی کرد، که پس از تدوین بصورت قرآن کنونی درآمد.
ما در تاریخ بشریت کتابی نداریم که گوینده و نویسنده آن مردی عامی و بیسواد باشد.البته کتب پیامبران بزرگ از موضوع بحث بیرون است.
شاید ما درباره تورات و انجیل چنین مطلبی را نتوانیم اثبات کنیم، چون تاریخ آنها نامنظم و مخدوش است.
ولی وضعیت قرآن از نظر تاریخی بسیار روشن است و هیچ ابهامی در آن نیست.در مورد قرآن حتی در مورد کلمات و حروف آن از دوران پیامبر اکرم تا کنون مرتب کار شده است تا جائی که تعداد نقطهها و حرکاتش، و همه جزئیات دیگرش دقیقا تعیین شده است.
در کتابهائی که دانشمندان پیرامون علوم قرآن نوشتهاند، تعداد مدها و تشدیدهای قرآن نیز شمارش گردیده، و تحقیق شده است که مثلا فلان حرف مربوط به کدام آیه و کدام جمله است.بنابراین از نظر تاریخی هیچ بحثی درباره قرآن نیست که تحقیق نشده باشد.
و اما بحث تحریف، اولا طبق بررسیهای علمی و تحقیقات علما و دانشمندان، ادعای تحریف در قرآن کاملا بیاساس و خلاف واقع است و هیچگونه ارزش علمی ندارد.ثانیا کسی حتی از مدعیان تحریف نگفته است که چیزی بر قرآن افزوده شده، آنچه گفتهاند فقط این است که تمامی آن در دست ما نیست بلکه آیاتی از قرآن برداشته شده است.
اگر کسی مایل باشد میتواند به کتابهایی که در این باره نوشته شده است مراجعه کند و نیز لازم است کتابهایی مانند اتقان سیوطی، برهان زرکشی و نظایر آنها مورد بحث و مداقه قرار گیرد تا معلوم شود درباره قرآن چقدر بحث شده و زحمت کشیده شده است.
برای کسانی که با تاریخ سروکار دارند، تاریخ زندگی پیامبر(ص)نیز واضح و روشن است.بنابراین این سئوال که چگونه یک مرد درس نخوانده و بیسواد توانسته این کتاب را گرد بیاورد برای آنان که اصول مذهب را نمیپذیرند به شکل جدی مطرح است.
مسأله مهمتر این است که قرآن از نظر نگارش بهیچ وجه با سبک نگارش آن عصر قابل انطباق نیست. در صورتی که معمولا هر نویسنده مطابق با سبک و روش نگارش عصر خود مینویسد و این یک امر طبیعی است.و در اعصار مختلف سبک نگارشها با یکدیگر تفاوت کلی دارند.
مثلا سبک نگارش دوران مغول با سبک نگارش دوران قاجار با سبک نگارش دوران فعلی ما در ایران- که ادبیات از نوشتههای اروپایی و آمریکایی متأثر شده و سبک جدیدی بوجود آمده-با هم تفاوت کلی دارند. و اگر در این زمان کسی کتابی یا مقالهای بنویسد حتما با سبک روز مینویسد و اگر نوشتار نویسندهای با سبک زمانش قابل تطبیق نباشد بلکه یک سبک ابتکاری و بیسابقه و بدیع باشد، خود این مطلب از نظر محققان اهل نظر باید مورد بررسی قرار گیرد.
البته در سبک و روش نگارش تغییر و تحول پیش میآید ولی این کار تدریجی است و زمان نسبتا طولانی لازم دارد تا سبکی به سبک دیگر تحول یابد.نه اینکه دفعتا تغییری پیش آید که هیچ گونه شباهتی به سبک معمول نداشته باشد.
قرآن کتابی است که مطالبش تقسیمبندی شده، اما نه مانند تقسیمبندیهای معمول دیگر:تقسیم به مقدمه و خاتمه و فصول و ابواب و بخشها و امثال اینها، بلکه به آیات و سورهها تقسیم شده است.به عبارت دیگر قرآن شامل تعدادی سوره و هر سوره شامل تعدادی آیه است و در آغاز هر سوره بسم الله الرحمن الرحیم آمده و این مطلع سوره است-مگر سوره برائت که بسم الله الرحمن الرحیم در اول آن نیست-این خود یک ابتکار در سبک نگارش است.
مطلب دیگر این است که در این کتاب از همه چیز سخن گفته شده:از طبیعت، از تاریخ، از قانون از موعظه و ارشاد، از مسائل گوناگون فلسفی، اجتماعی، اخلاقی، از تکالیف شرعی و بالأخره همه چیز، اما از یکدیگر تفکیک نشدهاند، بلکه در یک سبک تلفیقی بدیع بیان شده که در هیچ کتاب و نوشتاری نظیرش را نمیتوان پیدا کرد.
یک آیه، هم به موعظه میپردازد، هم تهدید میکند، هم وعده و وعید میدهد و هم یک قانون کلی، شرعی یا طبیعی یا علمی را بیان میکند.این خود سبک خاصی از گویندگی و نویسندگی است که نه در دوره پیغمبر رواج داشت نه پس از آن، نه در عربستان و نه در جاهای دیگر.این یک سبک ابتکاری است که نه از کسی گرفته شده و نه کسی تا کنون توانسته از آن تقلید کند.ما در هیچ جا با چنین سبکی برخورد نکردهایم و این نکته خیلی مهم و جالب توجه است.
کسانی که با کتاب و کتابنویسی سر و کار دارند میدانند که مثلا در دوره قاجار سبک نگارش اینطور بود که اول بسم الله الرحمن الرحیم و بعد حمد و بعد صلوات و سپس کلمه«اما بعد»مینوشتند و پس از آن به مقدمه میپرداختند که تقسیم مطالب کتاب و فهرست ابواب و فصول آن در همان مقدمه گفته میشد و بعد با یک خاتمه، کتاب تمام میشد.هر کس در آن دوره و یا نزدیک به آن دوره کتاب نوشته اینگونه بوده است.
کتابی هست به نام«نقطة الکاف»نوشته حاج میرزا جانی کاشانی.این مرد از بابیهای دوره اول و جزو مریدان باب بود و کشته شد.اما چون در این کتاب مطالبی به نفع«صبح ازل»و به ضرر حسینعلی بها بود، لذا بهائیها این کتاب را جمع کردند بطوری که کاملا کمیاب و نایاب شد.
ادوارد براون انگلیسی-که دربارهاش مطالب زیادی گفته میشود و شاید شما تاریخش را بدانید-کتاب نقطة الکاف را چاپ کرده است.در ظاهر میخواسته خدمتی بکند و کتاب کمیاب یا نایابی را چاپ کند اما در باطن ضربهای به بهائیها زده، در هر صورت مقدمه مفصلی بر این کتاب نوشته و اینطور شروع کرده است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد للّه رب العالمین و الصلات و السلام علی انبیاء اللّه و رسله اجمعین.
اما بعد چنین میگویند:احقر العباد ادوارد براون انگلیسی....
من وقتی این را خواندم حالت تعجب شدید به من دست داد، زیرا یک فرد انگلیسی تا آن اندازه به فرهنگ و ادبیات ما آشنا است که وقتی چیزی مینویسد انسان گمان میکند نویسنده، یک شرقی و ایرانی است.
یادم هست اولین رمانی که بدست من رسید وقتی آن را باز کردم دیدم بسم اللّه ندارد و اینطور شروع کرده است:تق در باز شد و وارد جابجا شلیک کرد.
مدتی مبهوت بودم که چرا اینطور نوشته شده است!بسم اللّه کو!؟الحمد للّه کو!اما بعد کجاست! چنین گوید چه شده است؟فکر کردم که شاید صفحات اول کتاب افتاده است، چون به این سبک نویسندگی مأنوس نبودم.
اگر این مطلب را در کنار مقدمه اول بگذاریم که گفتیم گوینده کتاب و کسی که قرآن از زبانش جاری شده است مردی درس نخوانده و مدرسه نرفته بود، و بعد محتویات قرآن را نیز در نظر بگیریم مسأله آن قدر عظمت پیدا میکند که انسان نمیتواند ابعاد عظمت آن را درک نماید.
در اینجا مناسب است مطلبی را اضافه کنم و آن این است که نزول قرآن از نخستین روز تا خاتمه آن بیست و سه سال طول کشیده است و در تمام این مدت رسول اللّه(ص)مشغول کارهای اجتماعی، نظامی، اقتصادی، به شکل ابتکاری و انقلابی بود، پیدرپی تحولات و تغییرات بزرگ در زندگی و در شرایط اجتماعی و رویدادهای تاریخی بوقوع میپیوست، روزی نمیگذشت مگر اینکه بحرانی و طوفانی فرو مینشست و جای خود را به بحران دیگر میداد، در این میان، آیات پربرکت نازل میشد و وظیفه را بیان میکرد و رهنمود میداد، با این وضع اگر قرآن یک نوشته و کتاب معمولی بود میبایست به شکل یادداشتهای متفرقه بیست و سه ساله درآید نه به این شکل بدیع موجود.
درست نیست گفته شود کتابی که اکنون به نام قرآن در دست ماست، همان چیزی نیست که در دوران رسول اللّه(ص)بود، بلکه پس از رسول اللّه مرتب و منظم شد تا به شکل فعلی درآمد.زیرا تاریخ به صراحت دلالت دارد که جز ترتیب سور و تقدیم و تأخیر آنها، همه جهات دیگر بهمین نحو در عصر رسول اللّه(ص)بوده است، حتی ترتیب آیات در سورهها.مثلا گاهی سورهای نازل میشد و پس از مدت زیاد یک آیه جداگانه فرود میآمد و رسول اللّه دستور میدادند که این آیه را در فلان سوره پس از فلان آیه قرار دهید.و در این باره روایات زیادی وارد شده که مطلب را از نظر تاریخی مسلم کرده است.
شگفتانگیزتر اینکه نه تنها آیات قرآن همبسته و منسجم است بلکه بعضی آیات شارح و ناظر و مصدق و مفسر بعض دیگر است و حتی اگر آیهای آیه دیگر را نسخ کند بدان معنی نیست که تغییر فکر و تجدید نظری پیش آمده است، بلکه خود آیات ناسخ و منسوخ طوری بیان شده است که آیه منسوخ بگونهای اشاره میکند که این حکم موقت است و پس از سررسیدن مدت، حکم تغییر پیدا خواهد کرد.
در حدیث آمده است که روزی مردی نزد حضرت علی(ع)اظهار کرد:«القرآن یناقض بعضه بعضا»:قرآن بعضی آیاتش با بعضی دیگر تناقض دارند و با هم نمیخواند.حضرت فرمود:کدام آیات با هم متناقضند؟ آن مرد آیاتی را که بنظرش متناقص بودند خواند، حضرت با بیان کردن تفسیر آیات معلوم کردند که تناقضی وجود ندارد.و بالأخره فرمودند:«القرآن یصدق بعضه بعضا»قرآن آیاتش طوری است که بعضی آیات بعضی دیگر را تصدیق میکند.
تا اینجا سه مطلب بیان شد:
1-قرآن از زبان یک مرد درس نخوانده بازگو شده است.
2-سبک نگارش آن از لحاظ لفظ و معنی بدیع و ابتکاری است.
3-علی رغم اینکه در طول 23 سال نازل شده نه تنها هیچ نوع گسیختگی در آن وجود ندارد، بلکه کاملا منظم و همبسته است.
اکنون به چند مطلب قابل توجه اشاره میشود.
روح قرآن چیست، یعنی آنچه وحدت و بساطت کامل را در همه جای قرآن در سور، در آیات، در کلمات و در حروف قرآن جریان میدهد و به آنها حیات میبخشد، محتوا و جهت میدهد، انسجام و ارتباط میدهد، چیست؟
نویسنده ماهر هنگامی دست به قلم میبرد و نوشته را آغاز میکند که غرض و انگیزهای او را تحریک نماید و وقتی کار شروع میگردد که غرض و انگیزه به شکل هدف جلوهگر میشود.و این همان علت غایی است که تصورش مقدم و وجود و تحققش مؤخر است. حالا موضوع کتاب هر چه میخواهد باشد، علمی، فلسفی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، تاریخی یا هر چیز دیگر.این روح در واقع همه کتاب به شکل جمع و بساطت و آن کتاب همان روح است در حال تفصیل و گسترش.
حدیثی از حضرت علی بن ابی طالب(ع)نقل شده که میگوید تمامی قرآن در سوره فاتحه است و همه سوره فاتحه در بسم الله....است و همه بسم الله در باء بسم الله و همه باء در نقطه زیر باء و من نقطه زیر باء هستم.جز جمله اخیر بقیه حدیث نظر به همان معنایی که گفتیم دارد یعنی تمامی قرآن در روح قرآن جمع است که امری است بسیط بدون عضو و جزء.
و اما جمله اخیر حضرت اشاره است به اینکه روح قرآن هدایت است و هدایت مجسم من هستم و نیز در تفسیر آیه مبارکه«وزنو بالقسطاس المستقیم»آمده است«انا القسطاس المستقیم».
علت غایی در نزول قرآن چیست؟این سؤال را باید از خود قرآن پرسید، زیرا خود بهترین پاسخ دهنده است.
1-بسم الله الرحمن الرحیم، الم، ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین.(بقره/1 و 2).
2-و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشاء من عبادنا.(شوری/52).
3-یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و ما یضل الا الفاسقین.(بقره/26).
4-ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم.(اسراء 9).
5-قد جائکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام.(مائده/16).
یک سیر اجمالی در آیات قرآن روشن میسازد که علت غایی و هدف از نزول قرآن هدایت است، هدایت ناس و مردم.
اساس و پایه هدایت قرآن چیست؟خداوند چگونه انسان را هدایت میکند؟قرآن میخواهد چه چیزی به انسان بدهد که انسان به کمک آن هدایت شود؟
اساس هدایت در قرآن، شناخت است، همان که در قرآن و احادیث از آن به معرفت تعبیر شده است، هدایت از طریق معرفت، اکنون میتوانیم بپرسیم شناخت چه؟ و شناخت چند چیز؟
1-شناخت خدا.
2-شناخت انسان.
3-شناخت جهان.
این سه مرکز شناخت و سه اصل معرفت است. روابط این سه مرکز شناخت با شش محور ترسیم میشود و ترتیب آن بقرار ذیل است:
1-محور خدا-انسان، این محور ارتباط خدا با انسان را از نظر تکوینی و تشریعی نشان میدهد.
2-محور انسان-خدا، در این محور درست بنحو معکوس، روابطی که انسان با خدا دارد یا لازم است داشته باشد از نظر طبیعی، روحی، شرعی، اخلاقی، عبادی و....جای میگیرد.
3-محور خدا-جهان، در این محور هر گونه مشیت خدا نسبت به جهان(از طریق روابط تکوینی تشریعی، دنیوی، اخروی، جهان معنوی یا مادی مربوط به گذشته یا آینده یا حال)جای میگیرد.
4-محور جهان-خدا، در این محور هر گونه ارتباط و انتسابی که جهان به خدا دارد یا لازم است داشته باشد مورد نظر است.
5-محور انسان-جهان، که از ارتباط و انتساب به جهان نشأت میگیرد.در این بخش نیز«آنچه هست»و«آنچه باید باشد»هر دو مورد نظرند.
6-محور جهان-انسان، هر انتسابی که جهان با انسان دارد یا باید داشته باشد در این محور بحث میشود.
این سه مرکز و شش محور مجموعه کامل شناخت است که در قرآن کریم مطرح شده است و کل اینها اساس و پایه هدایت قرآنی را دربرمیگیرد.
ما در این تفسیر سعی میکنیم ضمن بیان واژههای آیات به اندازه لازم و بیان تاریخ و ترتیب نزول آیات به مقداری که برای آن مدرک پیدا کنیم و در جریان تفسیر آیات و ذکر پارهای از مطالب علمی و فلسفی و اجتماعی و ادبی که مناسب مفهوم آیه است، مطالب مربوط به این مراکز و محورها را از هم جدا سازیم تا به پویندگان راه حق و جویندگان هدایت الهی خدمت ناقابلی را عرضه کرده باشیم.شاید در روز «لا ینفعه مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم»توشه برای ما باشد.
در خاتمه حدیثی را که از حضرت صادق(ع)نقل شده و مناسب این مقال است مطرح میکنیم:«روی عن الصادق(ع):وجدت علوم الناس کله فی اربع کلمات، اولها ان تعرف ربک و الثانی ان تعرف ما صنع بک الثالث ان تعرف ما اراد منک الرابع ان تعرف ما یخرجک من دینک».(خلاصة الاخبار)
ترجمه:همه دانشهای مردم را در چهار سخن جمع یافتم:
1-خدایت را بشناسی.(مرکز اول)
2-بدانی درباره تو چه کرده.
3-بدانی که از تو چه خواسته.(محور تشریعی)
4-بدانی چه چیز ترا از دینت خارج میسازد. (سایر مراکز و محورها).
بسم الله الرحمن الرحیم
جمله پرجذبه و زیبای بسم الله الرحمن الرحیم با رسم الخط خاصی(با حذف الف بسم)در اول هر سوره- غیر از سوه توبه-نوشته شده است و به همین دلیل این مسئله به ذهن هر شخص باریک بین و نکته سنجی خطور میکند که درست است که جمله بسم الله الرحمن الرحیم یک فراز بسیار جالب و پرمحتواست، ولی چرا این همه تکرار شده است.
با مراجعه به تفاسیر میبینیم مطالب و پرسشها و پاسخهای زیادی در این باره وجود دارد از قبیل:
1-آیا بسم الله همراه با نزول همه سورههای قرآن نازل میشده؟یا یک بار نازل شده ولی در نوشتن در اول هر سوره آمده است.
2-آیا بسم الله هر سوره جزء آن سوره است یا آیه مستقلی است؟شروع سوره با بسم الله است یا با آیه پس از بسم الله؟
3-آیا بسم الله یک آیه کامل است یا جزء آیه بعدی است؟
و پرسشهای دیگر.
برخی گفتهاند بسم الله الرحمن الرحیم جزء قرآن نیست یا لا اقل جزء سوره نیست، بلکه کلام و جملهای است زیبا، پرمحتوی و متبرک که طبق دستور پیامبر اسلام(ص)در اول هر کار و آغاز هر چیز گفته میشود، بدون آنکه جزء آن کار و آن چیز باشد.
هنگامی که سخنی را شروع میکنند یا نوشتهای را آغاز مینمایند، یا کارخانهای را راه میاندازند و... همه این کارها را با بسم الله الرحمن الرحیم شروع مینمایند و بسم الله جزء این کارها نیست.سورههای قرآن هم با بسم الله شروع میشود، بدون اینکه بسم الله جزء این سورهها باشد.وقتی نامهای به کسی مینویسید و در اول آن جمله بسم الله الرحمن الرحیم را ذکر میکنید، این جمله جزء نامه شما نیست، بلکه شروع مبارکی است که طبق احساس وظیفه در آنجا آوردهاید.
در این باره حدیثی از پیامبر خدا(ص)نقل شده است که فرمود:«کل امر ذی بال لم یبتد به بسم الله فهو ابتر»: هر چیز و هر کاری با بسم الله شروع نشود ناقصیابی ثمر است(بهر دو گفته میشود ابتر).
نوشتن بسم الله در آغاز سورههای قرآن نیز چنین است.بنابراین هر سوره از آیه پس از بسم الله شروع میشود.از اینرو بعضی از مسلمانها در نماز سوره قرآن را بدون بسم الله شروع میکنند، هر چند پارهای میگویند بسم الله را نیت میکنیم ولی بر زبان جاری نمیسازیم.
ما این سخن را پسندیده و صحیح نمیدانیم، زیرا باور داریم قرآن با همه بسم اللّههایش همانگونه که نوشته شده نازل گشته و همانگونه که نازل شده خوانده میشود.پس پاسخ ما به همه پرسشهای بالا مثبت است.
بعضی از روایاتی که در این باره نقل شده در اینجا میآوریم:
1-در احادیث آمده است که بلند گفتن بسم اللّه الرحمن الرحیم حتی در نمازهای اخفائی از علائم و نشانههای مؤمن است.
2-در کتاب عیون از حضرت علی بن ابیطالب(ع) نقل شده است که فرمود:رسول اللّه(ص)سوره فاتحه را میخواند و بسم اللّه را میگفت و آنرا یک آیه حساب مینمود.
3-از حضرت صادق و حضرت باقر علیهما السلام نیز در این باره روایت نقل شده است.
4-ابی داود از ابن عباس نقل کرده که پیغمبر(ص) تمام شدن سوره را از نزول بسم اللّه الرحمن الرحیم میدانست.یعنی بسم اللّه که نازل میشد میدانست که سوره سابق تمام شده و سوره دیگر نازل میشود.
به همین دلیل اگر کسی در نماز آیات خواست یک سوره را به پنج قسمت تقسیم کند میتواند بعنوان یک قسمت از سوره جمله بسم اللّه را پیش از رکوع اول بگوید و نمازش در این صورت صحیح است و اشکالی ندارد.
«باء»بسم اللّه میتواند باء ابتداء و یا باء استعانت باشد، یعنی شروع میکنیم به نام اللّه یا استعانت و یاری میجوئیم به نام اللّه.
«اللّه»نام ذات مقدسی است که مبدأ و منشأ همه کمالات و فضائل است، همه خوبیها و خیرها از اوست، از او آغاز میشود و به او باز میگردد.
«رحمن و رحیم»از ماده رحمت است، به معنی دلسوزی.و چون صفت خدا قرار داده شدهاند از معنی اولیه منسلخ شده و در مورد لازمه دلسوزی که اعطاء و احسان نعم است استعمال شده.و فرق این دو با هم این است:
رحمن به ملاحظه نعمتهای عمومی و شامل است که جمله موجودات را در برمیگیرد و اختصاصی نیست، مانند اکثر نعمتهای دنیا که همه موجودات از خوب و بد، برّ و فاجر در کنار خوان گسترده خداوند نشسته و از آن متنعم هستند.
و رحیم به ملاحظه نعمتهای اختصاصی خداوند است که بر حسب لیاقتها و شایستگیها به اهل فضل و کمال تعلق میگیرد.این گونه تفسیر آیه از طریق اهل بیت هم به ما رسیده است.
این مطلب روشن است که بخشی از نعمتهای خداوند عمومی است، مانند:آب، هوا، زمین، سایر مواهب طبیعی و غیرطبیعی که همه از آنها مستفیض میشوند، و بخش دیگر الطاف و مواهبی است که جز به مؤمنان، صالحان و نیکان داده نمیشود، نعمتهایی که مخصوص اولیاء خداست و سایرین را از آنها بهره نیست. خداوند به اعتبار نخست رحمن و به اعتبار دوم رحیم است.
گفتیم مفهوم رحمت در مقام انتساب به خدا از معنی اولیه منسلخ میشود.در توضیح این موضوع باید گفت که برخی یا بسیاری از الفاظ و واژهها که به ازای مفاهیمی خاص وضع شدهاند-مانند«لیت» که به معنی تمنی است و«لعل»که به معنی ترجی است و غیره-هنگامی که به الله نسبت داده میشوند تغییری در معنی آنها بوجود میآید.روشن است که وقتی کلمه کاش و کاشکی در کلام آدمی استعمال میشود مانند.
کاشکی وقت را شتاب نبود
اسم رحلت در این کتاب نبود
کاش در بحر بیکران جهان
نام طوفان و انقلاب نبود
و همچنین کلمه آرزو که در کلام یک انسان میآید مانند:«آرزو دارم که گر گل نیستم خاری نباشم»بالیت و لعل که در کلام خدا میآید مفهومش فرق میکند.زیرا خدایی که«و ما امره الا کلمح البصر او هو اقرب»درباره او صادق است و«عزیمة الامور کلا بیده»است نمیتواند تمنی و ترجی داشته باشد.
پس هنگامی که این الفاظ در کلام خدا میآید، لزوما باید معنایی متناسب و معقول با مقام الوهیت او در نظر گرفته شود.همین طور مفاهیم دیگر از قبیل مالکیت که در دیگران به معنای مالکیت اعتباری است، ولی زمانی که به خدا نسبت داده میشود، معنای دیگری پیدا میکند و همچنین صلوات در دیگران به معنی طلب رحمت است و در رابطه با او به معنای رحمت.
نتیجهای که از این سخن بدست میآید این است که ترجمه بسم الله الرحمن الرحیم به جمله مشهور:به نام خدای بخشنده و مهربان یا بخشنده و بخشایشگر و نظائر اینها، ترجمه صحیح و رسایی نیست، زیرا این گونه کلمات به هیچ وجه عمق و جامعیت و مفاهیم مختلف رحمن و رحیم را بیان نمیکنند.
بسم الله الرحمن الرحیم جملهای است آهنگدار و گوش نواز، دلنشین و پرمحتوا.باید در هر حرکتی، سکونی، کاری، سخنی، تغییر حالی، آن را به زبان آوریم؟این گفتن و به زبان آوردن چه فایده و خاصیتی دارد؟
برای جواب به این سئوال شاید ذکر مثالی خالی از فایده نباشد:میدانیم کسی که اثری را بوجود میآورد تعلق قلبی به آن دارد، مثلا کتابی مینویسد، قصیدهای میسراید، کتابخانهای، مدرسهای و یا بیمارستانی میسازد، مایل است که کار دایر خود را به بزرگی و یا عزیزی منتسب سازد تا با این انتساب از آن بزرگ و عزیز تعظیم و تکریم کرده باشد، یا این اثر از آن بزرگ کسب حیثیت و اعتبار کند.
لذا به نام او حرکت خود را شروع میکند و اثر خود را به او تقدیم میدارد، میخواهد به یاد او باشد، نام او را زنده بدارد و یا اثرش را پربهاء کند، این عمل در اصل چیز خوبی است.ولی مانند هر خوب دیگر زمانی که هواها، هوسها، خودسریها و رذالتها به حریم ارشاد و هدایت فطرت و دل راه یافتند به رنگ دیگر و شکل دیگر درآمده و مورد سوء استفاده قرار میگیرند بحدی که گاهی از آن اصل و بنیان نیک چیزی باقی نمیماند.
پیش از اسلام عربها آثارشان را باسم اللات و العزی شروع میکردند و دیگران به نام بتهای دیگر.اسلام از میان بزرگان و عزیزان«الله»را انتخاب کرد و دستور داد مسلمانها کارها را به نام او شروع کنند، زیرا او بهترین سرآغاز است.
صرفنظر از صحت و سقم این گفتار، واقعیت این است که یک انسان مؤمن با باورهای اسلامی و شناختهایی که دارد، خدا و انسان را آنگونه میشناسد که قرآن به او شناسانده و روابط انسان و جهان و خدا را آنگونه که قرآن و اسلام ترسیم کرده باور دارد.او در فکر و اندیشه و برداشت خود همه چیز را در خدا خلاصه میکند، و«انا لله و انا الیه راجعون»را با تمام وجود لمس میکند و از این رهگذار به خودش، به کارش، به آیندهاش اطمینانی پیدا میکند که با چیز دیگری نمیتواند بدست آورد.در واقع گفتن و ذکر کردن این جمله وسیلهای است تا بتواند با مبدأ کمال ارتباطی برقرار سازد و از آن قدرت بیانتها و فیاض، یاری و راهنمایی طلب کند.امید که بتوانیم به آن درجه از خلوص و ایمان برسیم.
براساس آنچه در پیشگفتار گفتیم، در بسم الله الرحمن الرحیم از مجموع سه مرکز و شش محور شناخت مرکز یک(شناخت الله رحمن رحیم)و محور یک(خدا و انسان با کلمات رحمن و رحیم)و محور دو(انسان و خدا و آغاز کارهای انسان به نام خدا و استعانت جستن از او)و محور سه(خدا و جهان با ذکر الرحمن)سخن به میان آمده است.
به این ترتیب که ابتدا الله را گفته، سپس او را با صفت رحمن و رحیم معرفی نموده و فرموده که چون خداوند رحمن و رحیم است به انسان نعمتهای عام و خاص عطا فرموده و چون رحمن است نعمتهای فراگیر او همه موجودات را در بر گرفته است و یاد داده که باید کارها به نام خدا و با استعانت از او شروع شود.
اقرأ باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرأ و ربک الاکرم، الذی علّم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم، کلا ان الانسان لیطغی، ان راه استعنی، ان الی ربک الرجعی.
در این سوره مطالب در ضمن چند بخش مطرح میشود:
«اقرأ»از قرائت است به معنی خواندن، خواندن نامه، شعر، کتاب، روخوانی، از برخوانی.از رسول اللّه(ص) نقل شده است:در حرا بودم جبرئیل لوحهای را در برابر من نگهداشت که در روی آن سوره علق نوشته شده بود و گفت اقرأ، گفتم ما انا بقارئی، جبرئیل سه بار تکرار کرد و من پس از بار سوم شروع کردم به خواندن.
این نقل اگر صحت و اعتباری داشته باشد، از آن مستفاد میشود که منظور روخوانی بوده است.
«ربّ»از ربب مشتق است نه از ربو، و در لغت به معنی مالک، صاحب، مصلح و مربی آمده است.
«علق»به معنی خون بسته یا جاندار ریز است.
ترجمه:بخوان به نام اللّه که مالک و صالح و مصلح و مربی تو است، آنکه انسان را از خون بسته یا جاندار ریز آفرید، بخوان و رب تو اکرم است، آنکه بواسطه قلم یاد داد، آموخت به انسان آنچه را که نمیدانست.نه، همانا انسان طغیان مینماید اگر احساس بینیازی کند، همانا رجوع و بازگشت بسوی رب تست.
مشهور است که این آیات نخستین آیاتی هستند که بر پیغمبر نازل گشته(البته تا آیه پنجم)، برخی هم گفتهاند سوره مزمل یا مدثر پیش از این آیات بر پیغمبر نازل شده، ولی«اکثر»مفسرین قول اول را انتخاب کردهاند که اگر چنین باشد این آیات برجستگی و ویژگی دیگری پیدا میکنند و در خور دقت و باریک بینی بیشتر میگردند.
آیا نه اینست که ما در سبک نگارش کتابها با روشی آشنا هستیم که در فهم مطالب نقش تعیین کننده دارد، یعنی در مطالعه هر کتاب، نخست سراغ مقدمه میرویم و خلاصه آنچه در کتاب آمده و ابواب و فصول و مطالب دیگری از قبیل نام مؤلف، انگیزه تألیف و غیره را در آن مییابیم.و این خود سبب میشود که تا حدی با بصیرت و روشنبینی بیشتر به مطالعه کتاب بپردازیم و گاهی در مقدمه و یا خطبه کتاب تمام و یا قسمتی از مطالبی که گفته شد به نحو اجمال و اشاره لطیف ذکر میشود و این به عنوان یک هنر در فن نویسندگی محسوب میگردد و در فن بدیع به نام براعت استهلال نامیده میشود.البته در این زمان که سبک نگارش غربی بیشتر مورد استفاده است کمتر به این جهات پرداخته میشود.
اگر سوره علق را به روشی که گفته شد به جای مقدمه کتاب یا به تعبیر رساتر خطبه کتاب در نظر بگیریم و براعت استهلال را هم در آن جستجو نماییم، شاید مطالبی بیابیم که در غیر این صورت برای ما مفهوم و روشن نباشد.
(مرکز اول)که به اضافه عنوان الله و صفات رحمن و رحیم در شرح بسم الله گذشت با اوصاف رب و اکرم و افعال خلق و علم.
الف-رب:از صفت رب استفاده میشود که خداوند مالک و صاحب پیغمبر است مالک و صاحب همه انسانها است مالک و صاحب همه جهان است، نه به آن معنی که هر صاحب مالی مالک اموال و هر ثروتمندی صاحب ثروت است(مالکیت اعتباری)، زیرا این نوع ملکیت بیش از نوعی قرار دارد نیست، و نه به آن معنی که هر صاحب فرزندی صاحب فرزند است و هر انسانی مالک خویشتن و مالک اعضاء و جوارح خویش است، زیرا هیچ ممکنی چیزی از خود ندارد بلکه به او دادهاند و از او خواهند گرفت:«انتم الفقراء الی الله».
چیزی که در ذاتش جز احتیاج و فقر نیست چگونه میتواند واجدیتی از خود داشته باشد و مالک و صاحب؟و به عبارت دیگر چیزی که دادنی است گرفتنی هم هست و چیز گرفتنی اساس واجدیت نمیشود، مگر به نحو تسامح و تساهل او مالک و صاحب است.همه چیز مملوک از اوست.«انا لله».
بجهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
و نیز از رب مستفاد میگردد که او مصلح و مربی است، یعنی پروردگار و پرورش دهنده است، پرورش چه؟از کلمه عالمین که بعد از رب آمده است استفاده میشود که او پرورش دهنده همه موجودات است، یعنی همه موجودات را از نقص به کمال میرساند و استعدادها را به سوی فعالیت رهنمون میشود.
این گفتار ما را به حقیقتی میرساند که توجه به آن چهره جهان را در نظر ما دگرگون میسازد و آن وجود حرکت و پویایی در کل جهان است، آنهم حرکت جهتدار و تکاملی و کنترل شده، و چون این حرکت بدون هماهنگی در کل جهان و ملاحظه متناسب و ارتباط میان موجودات معقول نیست و بدون وحدت جهان محقق نمیگردد، ثبوت و رکود و بینظمی و کثرت به یکباره از چهره جهان زدوده میشود و یک حقیقت واحد متشکل از این همه موجودات و مظاهر پویا و متحرک، هماهنگ، همگون، همجهت و همسو با زیبائی خیره کنندهای در نظر ما مجسم میشود.
ب-اکرم:کرم چیست؟کریم و اکرم کدام است؟ کرم در لغت به معنای احسان وجود نیست، کرم با احسان وجود فرق دارد.در لغت آمده:کریم، فائض، عافی، عافر، معطی هست اما کرم بنظر ما هیچکدام اینها نیست.
هنگامی که دستور«اکرموا الضیف»را و یا شعر
«و حمل الزاد اقبح کل شئ
اذا کان الوفود علی الکریم»
و یا آیه«ما غرک بربک الکریم»را میشنویم معنای آن را به روشنی مییابیم، اما در مقام تعریف جامع و مانع که با مفاهیم دیگر مخلوط نشود با مشکلاتی روبرو میشویم، ولی اگر کرم را به معنی بزرگواری معنی کنیم شاید سخن خلافی را نگفته باشیم و راه دوری نرفته باشیم.
ج-سخنی از فعل خدا بعنوان خلق(محور یک): مفعول خلق در آیه اول ذکر نشده است، اگر بقرینه خلق در آیه دومی مفعول آن را انسان بگیریم با وجود تکرار اشکالی پیش نمیآید، ولی اگر همه عالم باشد بهتر است و فعل و مفعول هم بعنوان ذکر خاص بعد از عام میآید.
سؤالهایی که در این مورد به ذهن میآید از این قبیل است:
جهان را، این اجسام مرکب را، از چه آفرید؟از مولکول.
مولکولها را...؟از بسائط.
بسائط را؟از اتم.
اتمها را؟از الکترون و پروتون و نوترون.
آنها را؟از ذرات بنیادی یا هستههای انرژی.
آنها را؟از هیچ.
پس این جهان آغازش هیچ بوده:«کان الله و لم یکن معه شئ»حالت کنونی آن نیز با یک تحلیل و غور علمی به روشنی و به زودی به هیچ میرسد و معنی«الا کل شئ ما خلاء الله باطل»برای انسان محسوس میشود، این لازمه خلقت و آفریده شدن است.
جهان علاوه بر اینکه هیچ بود و هیچ خواهد شد، فعلا هم هیچ است، یعنی این هیچ است که همه چیز شده است، این افسانه نیست و ذهنیت گرایی هم نیست، یک تحلیل علمی است.
در فعل دوم منسوب به خدا سخن از علم به میان آمده است.چرا از علم؟و از چیز دیگر نه؟علم هم شگفتی دارد؟چه شگفتی؟ما عالمیم و به علم خود هم علم داریم، یعنی میدانیم که میدانیم و نیز میدانیم که چیزهایی را نمیدانیم.ولی جمادات نمیدانند و نمیدانند که نمیدانند، و همچنین درختها و گلها. برخی از حیوانات هم چیزهایی را میدانند ولی نمیدانند که میدانند و علم به علم ندارند، این دانستن چیست و از کجاست؟
آیا از مغز است و دانستن، عمل و فعل مغز است؟یا مغز آلت و ابزار دانستن است؟و یا محل آن دانستن؟ حالت است یا صفت؟و یا فعل است؟
آیا کامپیوتر با آنهمه کار اعجابانگیز میداند که چه میکند؟و آیا یک انسان کودن که از محاسبه سادهترین مسائل ریاضی عاجز است میداند که نمیداند؟
آری علم یکی از شگفتیهای جهان است و هیچ مسئلهای به اندازه مسئله علم و شناخت از اهمیت برخوردار نیست و کلید همه مسائل دیگر است، لذا به عنوان یک فعل از افعال خدا در این آیات مبارکه آمده است.
آنهایی که تلاش میکنند علم و فکر را توجیه مادی کنند، تلاش بیحاصلی را مینمایند.شنیدن یک سخن از گوینده در مزاجهای گوناگون اثرات مختلفی ایجاد میکند:میترساند، میگریاند، هیجان میآفریند، شوکه میکند، امیدوار میسازد، نومید میگرداند و آثار روحی و روانی دیگر.این همه را چگونه میتوان توجیه مادی کرد؟مگر اینکه خود ماده و مادی را توجیه و تحلیل دیگری کنیم.
ابتدا خلقت انسان با همه شگفتیها و ابعاد وجودی و جنبههای مادی و معنوی و استعدادها و ظرفیتها و توانها که در اوست از علق و خون بسته ذکر گردیده و سپس علم و شناخت که تنها فصل ممیز و مرز انسان با موجودات مادی دیگر است ذکر شده است.و بعد به یادآوری یکی از طبایع و خصلتهای انسان میپردازد تا او را بهتر بشناساند، یکی از رذائل و صفات پست انسان که او را از فضائل و کمالات منسلخ ساخته و به ضد خود مبدل میسازد.این از شگفتیهای این کتاب مبین است.
دقت در این بیان ما را وادار میکند به عنوان یک اصل بپذیریم که انسان موجودی است که قدرت او را فاسد میسازد و نتیجه میگیریم که در مشکلات رشد میکند.
آیا نه این است که استغناء احساس بینیازی است و تحقق این احساس در صورتی است که انسان بر اریکه قدرت تکیه زند و مراکز قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی و...را در دست بگیرد.
آنانکه در مراکز قدرت قرار میگیرند فسادپذیر هستند.طرح این مسئله که آیا فاسد، این مراکز را تصاحب میکند، یا این مراکز قدرت، انسانها را فاسد میسازد؟مطلب روشن میشود.بعید است گفته شود سلسله شاهان و طبقه شاهزادگان را فاسدها تشکیل میدهند، صحیحتر این است که گفته شود شاهی و شاهزادگی و خانی و خانزادگی انسانها را به طغیان و عصیان و فساد و تباهی میکشاند.البته با یک بررسی دیگر به این نتیجه میرسیم که این عوامل در یکدیگر تأثیر متقابل دارند.و بهرحال بهر نحوی که بررسی کنیم مسئله بصورت اقتضاء مطرح میشود نه علت تامه، تا نقصهایی وارد شود.
البته باید توجه داشت که این بدان معنی نیست که انسانها باید از مراکز قدرت دور باشند و آنها را به دیگران-و ای بسا به دشمنان-وا بگذارند تا خود به فساد کشیده نشوند و آلوده نگردند و یا مشکلات را اگر هم نباشد بیافریند تا زمینه رشد را فراهم سازند.
بلکه بدین معنی است که باید انسانها ساخته شوند تا قدرت آنها را فاسد نسازد و از دیدن مشکلات بخود نلرزند و نومید نگردند بلکه با تمام قوا و توانشان به جنگ مشکلات بروند.
اگر میگوییم مشکلات زندگی و جنگیدن با آنها به ما توان، آمادگی و ابتکار میدهد و استعدادها را شکوفا میسازد، این بدان معنا نیست که ما جنگ طلبیم و ازصلح گریزان، بلکه به این معنی است که برای رسید به صلح میجنگیم و برای از بین بردن مشکلات مبارزه میکنیم.
بعد از ذکر این صفت انسانی، از نهایت کار انسان که بازگشت بسوی خداست خبر داده میشود.
در این بخش فقط این مقدار که بازگشت بسوی خداست از معاد سخن گفته میشود.این یک طلیعه است که در آیات دیگر از جمله در بخش دیگر همین سوره مبارکه دنبال خواهد شد.
مطلبی را که لازم میدانم تذکر داده شود این است که اولین باری که قرآن از معاد سخن میگوید تعبیر «بازگشت بسوی خدا»را بکار میبرد، چرا؟به چه عنایت ؟مگر سوی خدا کدام سو است؟اگر منظور مرگ است، مگر مرگ بسوی خداست؟اگر منظور این است که چون دست انسان با مردن از دنیا کوتاه میشود و همه متعلقاتش میماند و خودش با عملش و نتایج خوب و بد آن به جهان آخرت منتقل میشود، این موضوع چگونه این تعبیر را توجیه میکند که:بسوی خدا رفت.
در مورد این بخش مطالبی در جای خود خواهد آمد.
در این آیات شریفه آن قسمت از مطالب که مربوط به خدا و اوصاف و افعال اوست به مرکز اول شناخت مربوط است.
و آن قسمت که مربوط به انسان و آغاز و انجام کار او و کمالات و آفتهای اوست مربوط به مرکز دوم شناخت میشود.
و آنچه مربوط به افعال خدا است به محور خدا- انسان مرتبط میگردد.
در نتیجه، تا اینجا از دو مرکز شناخت(مرکز یک و دو)و یک محور خدا-انسان بحث شده است.
ارأیت الذی ینهی، عبدا اذا صلی، ارأیت ان کان علی الهدی، اوامر بالتقوی، ارأیت ان کذّب و تولی، الم یعلم بان الله یری.
ترجمه:آیا دیدی آن را که باز میدارد بندهای را هنگام نماز؟آیا دیدی اگر بر هدایت استوار میبود یا به تقوا مینمود(چه میشد)؟آیا دیدی اگر تکذیب کرد و پشت نمود(چه شد)؟نمیدانست که خداوند میبیند؟
هر سه جمله بالا استفهامی است و بنظر میرسد که مخاطب هر سه«ارأیت»به مقتضای و مدت سیاق یکی است، خواه مخاطب رسول الله(ص)باشد یا هر شنونده دیگر.تکرار بخاطر اهمیت مطالب و یا تأکید بر آن است.
فاعل ینهی، امر، کذب، تولی و الم یعلم و اسم کان یکی است و الذی مذکور در آیه اولی است که به صفت ینهی متصف است.
جزاء ان شرطیه ذکر نشده، زیرا کلیت آن از سیاق آیات مبارکه معلوم و مصادیق آن بسیار زیاد است. هر کسی میتواند به اندازه فهم خود آنها را بازگو کند و بشمرد.و بقول تفتازانی«لیذهب نفس السامع کل مذهب ممکن».
در این آیات شریفه که به منظور ارائه مثال برای«ان الانسان لیطغی»و مقدمهچینی و زمینهسازی برای آیات بعد ذکر شده است، گویا چنین گفته شده که انسان اگر مستغنی شد و احساس بینیازی کرد طغیان میکند، به خود اجازه میدهد که مانع هر خیر و نیکی بشود و سنگ راه دیگران گردد، تا جایی که بنده خدا را که از راه خلوص نماز میگزارد و بندگی خدا را بجای میآورد از عمل نماز باز دارد.
اگر این شخص در راه هدایت و حق استوار میبود و براساس مقتضای فطرت سلیم و عقل و خرد عمل
مینمود و به تقوا و پرهیزگاری امر مینمود، چه میشد؟ انسانی میشد فرشته سیرت، دور از آلودگی، دارای طهارت نفس و صحت عقل و دارای مقامی متناسب مقام والای انسانی.و اگر این چنین نباشد، بلکه انسانی باشد تکذیب کننده هر حقی و روگردان از هر حقیقتی چه میشود؟انسان میشود عفریت صفت، شیطان پرست، دور افتاده و منحرف از فطرت، و این همان طغیان است که از خودپسندی و خودسری و احساس بینیازی زائیده میشود، آیا نمیداند خدا میبیند، زیرا چیزی از او نهان نیست و او بر همه چیز قادر و توانا و عالم است.
مهم نیست که بدانیم آیا منظور از«الذی» ابو جهل است یا امیة بن خلف، و منظور از«عبدا اذا صلی» پیغمبر(ص)است یا سلمان، چرا که در جهان مصادیق این آیه همواره زیاد بودهاند و زیاد هستند.
در این آیات از دو مرکز شناخت بحث شده:
با جمله کوتاه«الم یعلم بأن الله یری»که تصریح میکند خدا میبیند، خدا نهی را میبیند، تکذیب را میبیند، روگردانی را میبیند، اعمال و نیتهای ما و افکار و اندیشههای ما را که در گوشه ذهن یا در کنج دلهای ماست، میبیند.
پس از اینکه در آیه پیش ریشه و اصل و طغیان را بیان فرمود، در این آیات با ارائه مثال و نمونه، نتایج طغیان را که نهی و بازداشتن از هر حقی حتی عبادت خدا و روگردانی از اوست بیان میفرماید و این حالت را با حالت ضد آن، یعنی در طریق هدایت بودن و امر به تقوا نمودن، در کنار هم ذکر میکند، تا یک مقایسه قهری بعمل آید و از باب«یعرف الاشیاء باضدادها» مطلب بهتر و روشنتر جلوهگر میشود.
کلا لئن لم ینته لنسفعا بالناصیة، ناصیة کاذبة خاطئة فلیدع نادیة، سندع الزبانیة کلا لا تطعه و اسجد و اقترب.
«کلا»حرف ردع و زجر است، ینته به بطلان فکر یا کلام میکند و جمله بعد از آن نشان میدهد که از چه چیز ردع میکند این به معنی همان کلمه«نه» است که ما در گفتارمان استعمال میکنیم مانند:«نه، مطلب بالاتر از این است»یا«نه، مطلب غیر این است».
در اینجا کلا، کسی را ردع و نفی میکند که طغیان را انتخاب کرده و از هر عمل صواب نهی میکند و تکذیب حق و پشت کردن به حقیقت را پیشه خود ساخته و فکر میکند راه درست میرود، با کلمه نه بطلان این فکر و عمل را اعلان میکند و سپس شروع به گفتن آنچه حق است میکند.
«لنسفعا»ریشه آن را سفع میباشد و متکلم مع الغیر است با لام و نون تأکید ثقلیه، در لغت به معنی گرفتن، کشیدن، داغ و سیلی زدن و سیاه شدن است.
«نادیة»مؤنث نادی، محلی که اهلش در آن جمعند.
«زبانیة»مأموران، ملائکه غلاظ و شداد.
ترجمه:نه، اگر بازنایستد، میگیریم و میکشیم آن پیشانی را، پیشانی دروغگو و خطاکار را، پس او محفلیان خود را ندا دهد.ما نیز بزودی مأموران خود را ندا خواهیم داد.نه گوش به او مسپار و از او فرمان مبر، خدا را سجده کن و به خدا نزدیک شو.
در این آیات مبارکه انجام و پایان زشت طاغیان را با لحنی قاطع و خشمگین بیان میفرماید.پس از آنکه با
کلا عمل و فکر و حرکت آنان را نفی و ردع میکند، سپس تهدید میکند که اگر بازنیاستند گرفتار خواهند شد، مانند اسب سرکشی که فرمان نمیبرد و برای رام کردن موی پیشانی او را میگیرند و میکشند، در این صورت او عاجز و ناتوان میگردد و جز تن دادن به سرنوشت شوم خود چارهای ندارد، آن پیشانی، پیشانی دروغگو و خطاکار است.
نسبت کذب و خطا بر پیشانی که عضو رئیسه انسان است، معمول و مرسوم است، به این معنی که در مقام بیان، عضو رئیسه را ذکر کردن و کل وجود انسان را اراده کردن از تعابیر متداول است.
امر بر نداء و خواندن محفلیان از باب تعبیر است، و یادآوری اینکه در آن روز کسی به کمک او نمیشتابد و اگر بشتابد سودی به حال او ندارد.
آیا این آیات مربوط به عذاب آخرت و منظور کیفرهای اخروی است؟یا مقصود کیفر و عذاب در دنیاست؟
برخی را گمان بر این است که این آیات مربوط به آخرت است، به قرینه کلمه زبانیة که ملائکین موکل به عذاب جهنم هستند.
ولی آیات از این لحاظ ساکتند و زبانیة به معنی مأمور عذاب است چه در دنیا یا در آخرت، بلکه کلمه «و ان لم ینته»میتواند قرینه باشد که منظور عذاب و کیفر دنیوی است، زیرا در آخرت حساب مثقال ذره است باز ایستادن و نایستادن در آن جهان فرقی ندارد، مگر اینکه معنی«لم ینته»، لم یتب باشد که این معنی اخیر بعید است.
و اما کیفر دنیوی این محاسبه هست که تا حدی فرصت و مهلت داده و چون طغیان بحد نصاب رسید عذاب نازل میگردد، بدلیل آیه مبارکه«اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا متر فیها ففسقوا فیها فحق علیها القول قد مرناها تدمیرا»(اسراء/16)این خود بحث مهمی است که انشاء اللّه در جای خود خواهد آمد و بنا به شعر مشهور.
لطف حق با تو مداراها کند
چونکه از حد بگذرد رسوا کند